این روزها خیلی خیلی تحت فشارم. خیلی از مباحث هنوز مونده و دیگه فرصتی ندارم. مجبورم فقط خونده های قبلی رو مرور کنم.. چند شبه خوابم راحت نیست. این ترم فقط یه درس داشتم. همکلاسی واقعا سنگ تموم گذاشت و خیلی کمکم کرد تو حل تمرینات اون درس و تا الان کلی از تجربیاتش در مورد آزمون جامع، در اختیارم گذاشته. خلاصه حواسش حسابی بهم هست. ( همسرم 2015 ازمون جامع رو قبول شد. اینجا )
* خبر خوب امروز زندایی شدم.
صبح بعد از شنیدن خبر به همسرم گفتم بیا سورپریزشون کنیم. خودمون که ارومیه نیستم یه گل بیمارستان بفرستیم. بعدش زنگ زدم به مامانم و هماهنگی لازم رو انجام دادم. پدر و مادرم هماهنگ شده و گل رو تحویل داده بودند.
این هم گل مربوطه
عکس 2 تا از صبحانه هامون فکر کنم مربوط به یک ماه قبل هست.
خدایا شکرت...
سرنوشت من...برچسب : نویسنده : esarneveshtehman4 بازدید : 50