از تولد تا دو ماهگی ماهان

ساخت وبلاگ

(10 جولای 2018) سه شنبه  ( 19 تیر 1397 )

داداش بزرگم به همراه خانمش و دو تا پسرش اومدن انکارا

 

(14 جولای 2018) شنبه (23 تیر 1397 )

بابام هم به جمعمون پیوست.

 

(17 جولای 2018) سه‌شنبه ( 26 تیر 1397 )

 امروز ماهان یک ماهه شد. البته به تاریخ میلادی. ساعت 11 وقت دکتر سینان بود. با همسری ماهان رو بردیم. دکتر سینان معاینه کرد. خدا رو شکر همه چی خوب بود. بعد از معاینه دکتر، واکسن یک ماهگی هم زده شد.

 

(19 جولای 2018)  پنجشنبه  ( 28 تیر 1397 )

داداش و خانواده برگشتند وطن

 

(24 جون 2018 ) سه شنبه(4 مرداد 1397) 

صبح ماما و بابام به سمت وطن پرواز داشتند. صبح رفتند و بغض شدیدی داشتم. چند بار بغلشون کردم و زار زار گریه کردم. مخصوصا مامانم بدجور به حضورش تو خونه عادت کرده بودم. تو این مدت هم تو نگهداری ماهان  خیلی کمکم کرد. و بعد ظهر پدر و مادر و خواهر( و پسر خواهر) همکلاسی به سمت آنکارا پرواز دارند. 

 

(27 جولای 2018) پنجشنبه ( 5 مرداد 1397)

امروز ماهان چهل روزه شد. خودم تنهایی حمومش کردم. پسرم تو بغلم آروم بود شک کردم که چرا ساکته. یهو دیدم تو بغلم خوابش برده. فکر کنم حموم خوشش اومده بود.

امروز برای اولین بار ( همگی با هم من و همکلاسی و ماهان به همراه خانواده همسری)  بردمش بیرون کالسه سواری کرد. ماهان کلا تو خواب بود.

 

 (31 جولای)  سه شنبه ( 9 مرداد 1397)

 امروز یه سری به دانشگاه زدم و استادم رو دیدم. خیلی تبریک گفت. منم کلی تشکر کردم. 

 

(1 آگوست 2018) چهارشنبه (  10 مرداد 1397)

امروز از دکتر جراحی کودکان وقت گرفته بودم در مورد ختنه ماهان معاینه کنه. از همون بیمارستان که ماهان به دنیا اومد. 

به همراه همکلاسی و ماهان رفتیم. دکتر معاینه کرد و سعی داشت ما رو متقاعد کنه که ختنه نکنیم. اولش گفت صبر کنید بعد شش یا هفت سالگی. بعد گفت کلا انجام ندید. اما اگه اصرار دارید انجام می دم. 

بعدش همونجا از دکتر اورولوژی، دکتر ایزاک وقت گرفتم. چون از قبل وقت نگرفته بودیم کمی معطل شدیم. خیلی خوب معاینه کرد و حتی کلی از فواید ختنه گفت. پماد هم نوشت که یک ساعت قبل از ختنه استفاده کنیم.

واسه فرداش یعنی دو آگوست وقت عمل گرفتیم. وقت دکتر قبلی واسه عمل 3 اگوست بود که اون رو کنسل کردیم.

 

(2 آگوست 2018) پنجشنبه (11 مرداد 1397)

صبح ساعت 8 من و همکلاسی و ماهان به همراه پدر شوهر، بیمارستان بودیم.  چند تا فرم امضا کردم و ساعت 8:45 چند تا پرستار مهربون با روی خوش ماهان رو بردند اتاق عمل و ما تا اتاق عمل همراهیش کردیم و بعد برگشتیم اتاق 314 منتظر موندیم. بی حسی موضعی بود. ساعت 9:20 پرستار ماهان رو آورد. ناله و گریه می کرد. بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم. بیست دقیقه گریه و بی تابی کرد. بدجوری هم گرسنه بود. شیرش رو خورد و ساعت 10 خوابش برد. چند بار پرستار اومد و دمای ماهان رو اندازه کرد و گفت خوبه. دو بار هم دکتر ایزاک اومد و پانسمان رو چک کرد و در نهایت 11:30 مرخص شد و برگشتیم خونه. یه شربت مسکن هم داد گفت اگه خیلی بی تاب بود بده. اگه خوب بود نده. واسه فردا ظهر هم وقت داد معاینه مجدد بکنه.

 ماهان خیلی درد نداشت و از مسکن استفاده نکردم. 

 

 

(3 آگوست 2018) جمعه ( 12 مرداد 1397)

صبح زود همکلاسی رفت سفارت ایران تا شناسنامه و پاسپورت ماهان رو تحویل بگیره. ساعت 12:15 هم از دکتر ایزاک، برای ماهان وقت داشتیم. همکلاسی از سفارت به سمت بیمارستان رفت. من و ماهان و خواهر شوهرم از خونه راهی بیمارستان شدیم. داخل بیمارستان همدیگه رو دیدیم.  دکتر ایزاک ماهان رو معاینه کرد و پانسمان رو باز کرد. ماهان گریه می کرد. دلم کباب شد. دکتر تو نسخه دو تا کرم نوشت. من رفتم اتاق بچه به ماهان شیر دادم و پوشکش رو عوض کردم. همکلاسی و خواهرش رفتن دارو ها رو خریدند و از فروشگاه هم دو تا لباس ناز واسه ماهان خربده بودند. بعدش همگی با هم برگشتیم خونه.

 

( 5 آگوست 2018) یکشنبه ( 14 مرداد 1397)

امروز ماهان رو حموم کردم  زخمش خوب شده شکر خدا.

 

(6 آگوست 2018) دوشنبه ( 15 مرداد 1398)

امروز بعد ظهر حس کردم ماهان رنگش زرد شده. خیلی نگران شدم. اول تولد زردی داشت. با همکلاسی بردیمش پیش دکتر سینان. یه سری تست و آزمایش انجام دادن. دکتر گفت نگران نباشید ببرید خونه. نتیجه آزمایش رو زنگ می زنم خبر می دم.

اینجا مثل ایران واسه زردی زود دارو نمی دن. یا مهتابی نمی ذارن. هی می گن با شیر مادر به مرور رفع می شه. 

 

(7 آگوست 2018) سه شنبه ( 16 مرداد 1397)

ظهری ماهان رو گذاشتم پیش مادر همکلاسی و رفتم دانشگاه. دو ساعت دیگه دکتر سینان زنگ زد و گفت ماهان رو ببرید بیمارستان باشکنت واسه آزمایش. رفتیم بیمارستان باشکنت و از دکتر لاله وقت گرفتیم واسه جمعه. کولر بود و هواش خیلی سرد. برگشتیم خونه و هم من و هم همسرم سرما خوردیم. الان سه سالی هست که من زمستانها سرما نمی خورم و تابستان به خاطر کولر سرما می خورم. نمی دونم چرا اینقدر دما رو کم می کنن. فروشگاه  بیمارستان، سرویس دانشگاه، همه جا یخ. 

 

(10 آگوست 2018) جمعه ( 19 مرداد 1397)

صبح ساعت 11:30 از دکتر ایزاک برای معاینه ختنه انجام شده، وقت داشتیم. ( همون بیمارستان که زایمان کردم و بعد ختنه انجام شد.) شکر خدا خوب شده. بعدش برگشتیم خونه،  مامان همکلاسی دلمه درست کرده بود  نوش جان کردیم. ساعت 15 از بیمارستان باشکنت از دکتر لاله واسه زردی ماهان وقت داشتیم. البته رنگ و روش درست شده بود اما گفتیم یه چکاپ بشه که خیالمون راحت شه. آزمایش خون و ادرار از ماهان گرفتن. سه تا پرستار کنارم بودند. وقتی پوشاکش رو باز کردم که آزمایش ادرار بگیرن همون لحظه جیش کرد. من و همسری و دو تا پرستار فاصله گرفتیم اما یکی از پرستارها نتونست و کلا خیس شد. همگی کلی خندیدیم. خلاصه خون هم گرفتن و بعد برگشتیم خونه. گفتن جواب آزمایش رو تلفنی می گن.

 

( 11 آگوست 2018) شنبه ( 20 مرداد 1397)

دکتر لاله از بیمارستان زنگ زد و گفت نتایج تست آماده شده و شکر خدا زردی رفع شده. اما یه تست دیگه هم بکنیم خوبه. 

 

(15 آگوست 2018) چهارشنبه ( 24 مرداد 1397)

امروز صبح پدر و خواهر و خواهر زاده همسری برگشتند وطن. الان مادر همکلاسی مونده. من و همکلاسی و ماهان هم رفتیم پیش دکتر لاله یه آزمایش خون از ماهان گرفتند.

 

(16 آگوست 2018) پنجشنبه ( 25 مرداد 1397)

 

فردا ماهان دو ماهه می شه ( به تاریخ میلادی)اما امروز از دکتر وقت داشتیم.

صبح ساعت 8:50 رفتیم بیمارستان باییندر ( بیمارستانی که زایمان کردم و همونجا هم ختنه انجام شد و الان ماهان رو واسه کنترل همون بیمارستان می برم. ). از مفصل ران ماهان سونوگرافی کردن از دو طرف. و گفتن نرمال هست. شکر خدا. اینجا تو دو ماهگی سونوگرافی از مفصل ران دارن که اجباری هست. 

 

 صبح ساعت 10 از دکترم حلمیه خانم( دکتری که عمل سزارین کرد) وقت داشتم. همکلاسی و ماهان بیرون اتاق دکتر، منتظرم موندن و من رفتم تو.

به محض دیدنم گفت چقدر چاق شدی. در دوران بارداری به دلیل تهوع و استفراغ افزایش وزن زیادی نداشتم. قبل بارداری 50 بودم. وقتی رفتم سزارین 56 بودم. ماهان 2 کیلو و 850 گرم بود. بعد سزارین تو دو ماه وزنم رسید به 58. بعد زایمان به شدت گرسنه می شدم و هر قدر می خوردم سیر نمی شدم. تو این مدت هم که مامان خودم و بعد مادر همکلاسی هر روز کلی غذا و خوردنی می دادن بخورم. بی تحرکی هم از طرف دیگه. 

گفتم زانو درد و پاشنه درد دارم. دکتر گفت از بی تحرکی هست. خلاصه دکتر حلیمه گفت دیگه مراقب خوردنت باش. سونوگرافی هم کرد و گفت همه چی نرمال و خوبه. یه آزمایش خون گفت بدم. واسه تیروئید و خون. بعدش اومد بیرون و با روی خوش هم همسرم رو دید هم ماهان رو. بعدش رفتم آزمایش خون رو دادم که گفتن نتیجه رو زنگ می زنن بهم می گن. 

ساعت 11 از دکتر سینان واسه ماهان وقت داشتیم. رفتیم و قد و وزن ماهان اندازه گرفت. 5کیلو و سیصد و هفتاد گرم وزنش و 57 سانتی متر قدش شده. راجع به دکتر لاله هم پرسید که نتایج رو نشونش دادیم. گفت زردی رفع شده اما تست ها که می گه رو انجام بدید. 

بعدش رفتیم پرستارها سه تا واکسن زدن. 

  برگشتیم خونه. مامان همکلاسی ماکارونی درست کرده بود با سالاد و سبزی تازه. من یکم از صبح تهوع داشتم. هی این دکتر اون دکتر رفتیم اما ته دلم تهوع و معده درد داشتم. یه قاشق از سالاد خوردم و حالم بد شد. بدو رفتم دستشویی و بالا آوردم. بعدش دیگه نهار نتونستم بخورم. دراز کشیدم. تب کردم. پا شدم تاکسی گرفتم و رفتم درمانگاه دانشگاه. همکلاسی و مامانش موندن خونه پیش ماهان. دکتر معاینه کرد و یه دونه قرص تهوع داد. یه برگه هم داد که نوشته بود تا دو روز چی بخورم چی نخورم. گفت تا دو روز خوب نشدی دوباره بیا. برگشتم خونه. تب و لرز کردم. واسه ماهان دو شیشه شیر پمپ کردم و گذاشتم یخچال. خودم بی حال افتادم رو تخت. تو خواب و بیداری بودم.. ماهان هم به خاطر واکسن ناله می کرد. مامان همکلاسی و همکلاسی بالا سرش بودند. بیدار شدم تنم درد می کرد. دمای ماهان اندازه گرفتم تب داشت. باز براش شیر گذاشتم یخچال. و خوابیدم. به شدت عرق می کردم بعد یهوو سردم می شد. صبح 5 بیدار شدم. باز شیر آماده کردم و باز افتادم رو تخت. تا 11 صبح خوابیدم. بیدار که شدم حالم بهتر بود. ماهان هم شکر خدا بهتر بود . خدا رو شکر مامان همسری اینجا بود. همکلاسی و مامانش تا صبح بیدار مونده بودند و به من و ماهان رسیدگی کردند. 

 

 خدایا شکرت...

سرنوشت من...
ما را در سایت سرنوشت من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esarneveshtehman4 بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 12:08