هفته 30 تا 34 بارداری-تولد همسرم مبارک

ساخت وبلاگ

16 آوریل 2018(27 فروردین1397) دوشنبه ( 30 هفته و 1 روز)

صبح به همراه همسرم رفتیم سفارت ایران برای تجدید پاسپورتم.با اینکه دو سال قبل تشکیل پرونده دانشجویی داده بودم و تمام مدارک مورد نیاز رو هم برده بودم، گویا پرونده دانشجوییم تایید نشده و مجدد باید مدارک ببرم.  بعد ظهر دانشگاه بودم و با استاد راهنمام دیداری کردم. عصری که خونه اومدم خیلی خیلی خسته بودم دبگه شب ساعت 9:30 روی مبل خوابم برده بود. 10:30 بیدار شدم و داروها رو خوردم و دوباره خوابیدم. 

 

18 آوریل 2018 ( 29 فروردین 1397)چهارشنبه ( 30 هفته و 3 روز)

ظهری رفتم دانشگاه، ارائه آزمون شفاهی آزمون جامع دکتری دوستم Tuğba بود. به همراه همسرم شرکت کردیم. به خوبی برگزار شد و قبول شد. بعدش سمینار شرکت کردیم. مدارک لازم رو آماده کردم که فردا باز بریم سفارت و مجدد تشکیل پرونده بدم. 

 

19 آوریل 2018( 30 فروردین 1397) پنجشنبه ( 30 هفته و 4 روز) 

صبح زود باز به همراه همسری رفتیم سفارت. دوباره مدارک بردیم. هنوز کار اداریم تموم نشده. از اونجایی که پنجشنبه و جمعه ایران تعطیل هست و شنبه و یکشنبه اینجا تعطیل هست، کارم موند دوشنبه.  تازه اینا کارای مربوط به پرونده دانشجوییم هست. بعدش تازه کارای تعویض پاسپورتم شروع می شه. 

 

 24 آوریل 2018(4 اردیبهشت1397) سه شنبه(31 هفته و 2 روز)

صبح با همسری رفتیم سفارت و مدارک لازم برای گرفتن پاسپورتم روتحویل دادیم. بعد ظهر رفتم دانشگاه و یکم کارام رو انجام دادم. عصری که برگشتم خونه خیلی خیلی خسته بودم.

 

25 آوریل 2018 ( 5 اردیبهشت 1397) چهارشنبه (31 هفته و 3 روز)

صبح وقت دکتر چشم همسرم بود. خدا رو شکر همه چی رو به راهه. قطره ها رو ادامه خواهد داد. بعد ظهر دو تا سمینار بود. با همسری شرکت کردیم. 

گزارش کار دانشجوها رو خوندم و عصری با همسری برگشتیم خونه. تو راه دو تا بستنی خریدیم. خیلی چسبید. نوش جونمون.

 

26 آوریل 2018(6اردیبهشت 1397)پنجشنبه (31هفته و 4روز)

صبح که بیدار شدم با خودم گفتم حالم بهتر شده دیگه قرص ضد تهوع رو نخورم بعدش چند لقمه نون و پنیر خوردم. ماه‌ها بود نون نخورده بودم. دلم می خواست. ظهری حالم بد شد. تا شب حالم خیلی خراب بود. کلا رو تخت موندم. نتونستم دانشگاه برم. سه بار بالا آوردم. آخرش زرداب بالا آوردم. شب اشکم دراومد. زار زار گریه کردم. انگار قرص ضد تهوع تا آخرش باید با من باشه.

 

28 آوریل 2018( 8 اردیبهشت 1397) شنبه ( 31 هفته و 6 روز)

 امروز تولد همسرم هست. صبح بیدار شدم دیدم حالم بهتره. دست به کار شده و کیک پختم. دستم درد نکنه. نهار هم پلو و خورشت کرفس درست کردم.

 

 

2 می 2018 ( 12 اردیبهشت 1397) چهارشنبه ( 32 هفته و 3 روز)

دو روز گذشته دو سری ورقه رو اصلاح کردم.  امروز سمینار بود با همسری شرکت کردیم و بعدش من زودتر برگشتم خونه. معده درد داشتم. تا شب معدم خیلی اذیتم کرد.

 

4 می 2018 (14 اردیبهشت 1397) جمعه (32 هفته و 5 روز )

امروز صبح ساعت 11:30وقت دکتر داشتم. دیروز عصر از بیمارستان تماس گرفتن و وقت دکتر رو یادآوری کردند. جدیدا این یادآوری رو انجام می دند. 

صبح با همسری رفتیم و معاینه و سونوگرافی انجام شد. شکر خدا همه چی خوبه. پسرمون 2 کیلو شده و من وزنم زیاد نشده. سه هفته قبل 53 بودم الان هم 53. سه هفته قبل پسرم 1 کیلو و 400 گرم بود الان شده 2 کیلو گرم. 

مدتیه بستنی خیلی دوست دارم. تقریبا هر روز یه بستنی می خورم. به دکترم گفتم گفت مشکلی نیست بخور. 

از اونجا رفتیم مولتی ویتامین برای من و قطره برای همسری از داروخانه خریدیم و بعد رفتیم فروشگاه بچه. کلی وسایل خریدیم. خیلی حس خوبی بود. از رنگهای متفاوت انتخاب می کردیم. دوست ندارم چون پسره همه چی آبی بخرم. بعد خرید اومدبم خونه. حسابی خسته شده بودم. همسری رفت دانشگاه کلاس داشت. من یکم استراحت کردم و عصری با هم جشن می دانشگاه رفتیم. 

امروز و فردا جشن می دانشگاه هست. 

 

 7 می 2018( 17 اردیبهشت 1397) دوشنبه (33 هفته و 1 روز)

صبح با همکلاسی رفتیم سفارت ایران و پاسپورت جدیدم رو گرفتیم. بعدش یکم خرید کرده و برگشتیم خونه زودی نهار خورده و رفتیم دانشگاه. اساتیدم رو دیدم و صحبت کردیم. یه سری از کارا رو انجام دادم و عصری زودتر از همسری برگشتم خونه. شب هم گزارش کارها ی دانشجو ها رو خوندم.

 

8 می 2018 ( 18 اردیبهشت 1397) سه شنبه ( 33 هفته و 2 روز)

دیشب ساعت 3 از خواب بیدار شدم. تا ساعت 6:30 خوابم نبرد. بعدش خوابیدم تا ساعت 10:30. بعدش حالم خوب نبود. ظهری بالا آوردم. دراز کشیدم.

 

9 می 2018 ( 19 اردیبهشت 1397 ) چهارشنبه ( 33 هفته و 3 روز)

 یکی از اساتید مشهور فیزیک از ایتالیا اومده  و امروز صبح ساعت 11 تا 12 جلسه دوستانه با دانشجوها ی دکتری و ارشد داشت. خیلی با سواد و خوش برخورد بود. بعد از اتمام جلسه خیلی دوستانه و با لبخند گفت نی نی پسره یا دختر؟ اسمش چیه؟ استاد راهنمام هم طرف دیگه ایستاده بود و لبخند می زد. همسرم و دانشجوهای دیگه هم طرف دیگه بودند.

بعدش سمینار دانشجویی رو با همسری شرکت کردیم. بعدش پروژه های دانشجوها رو مرتب کردم. استاد دیگم که کارهای دستیاریش رو انجام می دم باهام هماهنگ شده بود که ساعت 15:40همزمان تو دو تا کلاس جداگانه دانشجوها پروژه هاشون رو به ترتیب ارائه کنند و نمره بدیم. همزمان هم استادی که از ایتالیا اومده بود سخنرانی داشت که متاسفانه نتونستم شرکت کنم و همسری به تنهایی شرکت کرد.

بعد اتمام ارائه پروژه های دانشجوها برگشتم خونه. خیلی خیلی خسته بودم. همکلاسی کار داشت و دیرتر از من برگشت خونه.

 

 11 می 2018 ( 21 اردیبهشت 1397)  جمعه( 33 هفته و 5 روز)

امروز workshop داشتیم تو دانشکده. از ساعت 8:40 صبح تا 17:30. همسرم presentation داشت و من poster. دست همسری درد نکنه که خیلی خیلی کمکم کرد. شکر خدا همه چی به خوبی پیش رفت. 

 

خدایا شکرت...

سرنوشت من...
ما را در سایت سرنوشت من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esarneveshtehman4 بازدید : 186 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 12:08