روزهای اخر سال 1395

ساخت وبلاگ

 

 * 24 اسفند تولد داداش بزرگم بود و البته چهار شنبه سوری. به شدت مشغول درس خوندن بودم. پیام تبریک واسه داداشم فرستادم. هم تصویری هم صوتی.  از طریق تلگرام تو گروهها می دیدم چهارشنبه سوری چه خبره. پدر مادرم و البته مادر همسرم  مثل همیشه واسم عکسهای خانوادگی قشنگ می فرستادن.  این عکس خیلی جالب بود گربه بیچاره از ترس سروصدای چهارشنبه سوری رفته بود بالای درخت توت خونه پدریم. هم خندم می گرفت هم دلم واسش می سوخت. مادرم می گفت شب که سکوت شد گربه اومد پایین. چهارشنبه سوری خیلی قشنگه، دوستش دارم اما قسمت سر و صدا . ترقه و... اصلا دوست ندارم. هر چند الان سومین چهارشنبه سوری هست که کلا از چهارشنبه سوری دور هستم. 

اینجا برف می بارید و  مثل روزهای عادی ساکت بود. 

 

* همسرم  نگران آزمون جامع من هست. با اینکه خودش قبلا این آزمون رو قبول شده، چند شب پیش تو خواب دیده بود خودش باز امتحان جامع داره    کمک حالم هست، هم از نظر درسی هم روحی. خدا حفظش کنه و بهش سلامتی بده. 

یکی از غذاهایی که همسرم واسم پخته بود تا جون بگیرم. 

 

دوشنبه تحویل سال است و البته اولین مرحله کتبی آزمون جامع رو دارم.   دیشب مچ دستم بدجوری درد می کرد. اونقدر که خودکار به دست بودم این اواخر. نزدیک 2 هفته هم کلا دانشگاه نرفتم.  با استادم از طریق ایمیل در ارتباط بودم اگر هم چیزی لازم بود ببرم می دادم همسرم می برد تحویل استاد می داد. با کتابهام حبس خونه!!!! بودم.  

چند روزه که کل اساتیدمون رفتند امریکا  (APS (March meeting 

American Physical Society

فکر کنم الان دیگه برگشته باشند. 

* 25 اسفند مادرم صبح زود پیام داده بود می ریم با پدرت بیرون نگران نشو. تعجب کردم صبح زود کجا می رند. نزدیک ظهر تو گروه خانوادگیمون یکی از عموهام نوشت که پدر خانم داداش کوچیکم فوت کرده. و اطلاع رسانی کرده بود. مادرم نگفته بود که مثلا من اینجا تو غربت ناراحت نشم. به لطف تلگرام من هم خبر دار شدم. خلاصه فهمیدم چرا پدر مادرم از صبح زود رفته بودند بیرون و کجا رفته بودند. دلم گرفت. فکرم مونده بود پیش زنداداش کوچیکم و مادر و خواهرش. خدا بهشون صبر بده. خدا بیامرزه پدرش رو. روحش شاد.

چند ماه پیش هم زندایی همسرم فوت کرده بود ( خدا رحمتش کنه ) و خانواده همسرم و من به ما نگفته بودند که ناراحت نشیم مثلا. باز تو گروه تلگرام فامیلی من یکی نوشته بود تو مسجد.... اینطوری شد که لو رفت جریان و ما هم خبردار شدیم.  البته خوبه خبردار می شیم. چون فکر می کنم اگه نفهمیم و بیاییم وطن بعد یهو همه رو یکجا بگن بهمون که خیلی بدتره. 

عیدتون پیشاپیش مبارک . ایشالا سالی پر از شادی و سلامتی و خوشی و موفقیت داشته باشید.  ایشالا پست بعدی در سال 96 خواهد بود.

 

خدایا شکرت...


موضوعات مرتبط: خاطراتِ من سرنوشت من...
ما را در سایت سرنوشت من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esarneveshtehman4 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:52