پایان مرحله شفاهی آزمون جامع دکتری + تولد همسرم

ساخت وبلاگ

چهارشنبه (6 اردیبهشت) شب خیلی خسته بودم. رفتم سراغ گوشی. همسرم کنارم با گوشی مشغول بود. پروفایل چند تا از فامیلای همسرم رو دیدم که سیاه شده. مشکوک شدم. نگران شدم. معلوم بود که خبریه. سریع واسه مامانم پیام گذاشتم که مامان لطفا بگو کی فوت کرده؟ اونم  انکار می کرد که هیچی نیست. اصرار کردم و به زور از زیر زبونش کشیدم. عموی همسرم دوشنبه شب فوت کرده بود خبر نداشتیم. همسرم خیلی خیلی دوستش داشت. من هم با اینکه چند بار بیشتر ندیده بودم اما خیلی دوستش داشتم. شوکه شدم..  چند روز قبلش هم خاله مادرشوهرم فوت کرده بود. سوم عمو ( یعتی پنجشنبه 7 اردیبهشت)بود که مادرشوهرِ، خواهر شوهرم فوت کرد.  خدا همشون رو رحمت کنه. پنجشنبه شب با دختر عموی همسرم در تماس بودم. فقط گریه می کرد. گفت قرار بود شما نفهمید... راه دورید. چجوری فهمیدی؟ مثل همیشه از طریق تلگرام و اینستاگرام. تو این دنیای ارتباطات مگه می شه خبر ها رو قایم کرد!!! سعی کردم دلداری بدم. هر چند که درد بزرگیه و تحملش سخت. خدا رحمت کنه.

 روز امتحان

جمعه 8 اردیبهشت 1396 ( 28 آوریل 2017 ) مصادف با تولد همسرم، صبح ساعت 11 ارایه داشتم. ...اگه بگم استرس نداشتم دروغ بزرگی خواهد بود. شب قبل هم اصلا خوب نخوابیده بودم. 5 تا داور بود 3 تا داخلی و 2 تا خارجی. ارایه شروع شد. اصلا نفهمیدم کیا جز شنوندگان بودند. کل حواسم به اساتیدی بود که تو ردیف اول  و دوم نشسته بودند. تو هر اسلاید چندین بار سوال می پرسیدند. از چهرشون می فهمیدم از جوابم خوششون اومده. البته نتونستم همه سوالات رو جواب بدم. خلاصه اراِیه تموم شد. مرحله بعدی سوالات شروع شد. اینبار شنوندگان سالن رو ترک کردند و من و اساتید موندیم. یعنی تا می تونستن سوال پرسیدند. دیگه با اسلایدها کاری نداشتند. بیشتر سوالات پایه ای فیزیک می پرسیدند. بعدش گفتند لطفا بیرون منتظر باش. بدنم سرد شده بود. رفتم بیرون پشت در منتظر موندم. اوراق امتحان کتبی آزمون جامع دکتری (اینجا) رو که نوشته بودم و اساتید دیگه قبلا اصلاح کرده بودند هم کنارشون رو میز بود. الان باید طبق نمره کتبی، ارایه شفاهی و سوال جوابهایی که شده بود رای می دادند. چند دقیقه طول کشید؟...نمی دونم. (خیلی سختتر از جلسه دفاع از پایاننامه ارشدم بود. )

 استادم در رو باز کرد و صدام کرد. رفتم تو. بهم تبریک گفتند. یکی که بیشتر از همه سوال می پرسید کلی حرفای قشنگ قشنگ و آرزوی موفقیت کرد. و حس خوبی داد.

بعد از کلی تلاش و بی خوابی و استرس...  حس قشنگی بود. لبتابم رو جمع کردم و اومدم بیرون در حالیکه لبتاب به دست بودم، همسرم بغلم کرد. بعدا یکی از دوستان بهم گفت در تمام مدت امتحانت همسرت به شدت نگران بود و بارها از سالن خارج شد و تو سالن قدم می زد و دوباره به سالن بر می گشت. البته من اونقدر متمرکز به ارایه  بودم و حواسم به سوال و جواب بود که اصلا متوجه بقیه چیزها نبودم.

همسرم ... واقعا مدیونشم. اونقدر که کمکم کرد. مخصوصا چند روز اخر تا ساعت 11 یا گاها 12 شب دانشگاه بودیم و جاهایی که متوجه نمی شدم کمک می کرد بفهمم. بارها نشست و واسش ارایه کردم. بارها می گفت مثلا تو این اسلاید ممکنه فلان سوال رو بپرسند که واقعا هم همینطور شد. سوالاتی که پیش بینی کرده بود رو پرسیدند.  وقتی خسته می شدم  حالم رو خوب می کرد. کمکهایی که بهم کرد رو هیچ وقت نمی تونم فراموش کنم. 

 

مکالمات من و همسرم تو محوطه دانشگاه بعد از قبولیم:

من: همکلاسی تولدت مبارک مرسی که کمکم کردی. مدیونتم...

همکلاسی: قشنگترین هدیه تولدم رو بهم دادی. قبولیت مبارک...

 

بعدش دیگه خبر قبولی رو به خانواده خودم و همسرم دادیم و اونا هم کلی خوشحال شدند. پدر شوهرم  خیلی خوشحال شد، اما پشتِ خوشحالیش، غمِ مرگ برادرش هم پیدا بود. داداشهام پیام صوتی تبریک می فرستادند. پسرهای کوچولو داداشم هم تبریک می گفتند خیلی بامزه بودند.

این مرحله هم اینجوری تموم شد و مرحله بعدی پایان نامه دکتری شروع شد!!!!

 خدایا شکرت...


موضوعات مرتبط: خاطراتِ من
برچسب‌ها: آزمون جامع دکتری , فیزیک , شفاهی سرنوشت من...
ما را در سایت سرنوشت من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esarneveshtehman4 بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:52