سفر به وطن

ساخت وبلاگ
 سفر به وطن

آنکارا - ارومیه

 30 خرداد 1396 (20 می 2017)

ساکهای پر از هدیه برای اقوام

 صبح ساعت 8.30 پرواز آنکارا - وان داشتیم. هوای وان خوب نبود و پرواز تاخیر داشت. دو ساعت تو فرودگاه آنکارا منتظر موندیم. و ساعت 10:30 پرواز انجام شد.

 

فرودگاه آنکارا

  

نزدیک وان، روی دریاچه وان

 ساعت 12 رسیدیم فرودگاه وان

 فرودگاه وان

 به دلیل تاخیر در پرواز ماشین ون که مستقیم از فرودگاه وان تا ارومیه می رفت رو از دست دادیم و از فرودگاه وان، زمینی به سمت مرز سرو رفتیم. با داداش کوچیکه در ارتباط بودم و گفتم که از ون جا موندیم. اونم گفت خودم می یام دنبالتون. به سختی و درست دقیقه آخر که مرز در حال بسته شدن بود رسیدیم و بدو بدو مرز رو رد شدیم. بعد دیدیم داداش کوچیکه اومده و منتظرمون هست. بعدش هم زمینی به سمت اورمیه، زادگاهم رفتیم. ساعت 18 رسیدیم.  اول رفتیم خونه مامانم و خانواده رو دیدیم. داداش کوچیکه کلید ماشین + مدارک ماشین رو آورد داد که پیاده نمونیم. و ساعت 20 رفتیم خونه مادر همسرم و خانواده رو دیدیم و بعد شب رفتیم خونه خودمون که طبقه بالای خونه مادرِ همسرم هست. 

 

 کل مدتی که وطن بودیم، به مهمونی خونه اقوام و باغ گذشت. عمو و عمه و خاله و دایی ... خودم و همکلاسی همه لطف داشتند و سنگ تمام گذاشتند. البته من اصلا انتظار این همه لطف رو نداشتم. واسه تمام اقوام خودم و همسرم هدیه ناقابلی خریده بودم که تقدیمشون کردم.

در کنار همه این محبتها حرف های خاله زنکی، دخالتها، سوالهای شخصی بی مورد، فضولی ها، چشم هم چشمی ها، اسراف، زخم زبونها و ... وجود داشت. اگه این قسمتها رو فاکتور بگیرم خیلی خوش گذشت. 

یک روز با همکلاسی رفتیم خیابان خیام و خیابان امام رو هم گشتیم. از جلو مدرسه دوران دبیرستانم هم رد شدیم.

 سری هم به بازار قدیمی شهرمون زدیم. عکس کلیسا هم مربوط به کلیسای نه نه مریم واقع در خیابان خیام  ارومیه هست.

در نهایت تک به تک عزیزان رو بغل کرده  خداحافضی با چشمان پر از اشک انجام شد. 14 خرداد 1396 ( 4 june 2017 ) قبلا با ماشین ون هماهنگ کرده بودیم که مستقیما از ارومیه تا فرودگاه وان می برد. صبح ساعت 6:30 پل قویون جلو رستوران حاجی بابا سوار ون شدیم و به سمت وان حرکت کردیم. اینبار مسیر از مرز رازی بود. مرز خیلی خیلی شلوغ بود. کلی ماشین طرف ایران پارک کرده بودند و یه عده هم با ماشین در حال عبور از مرز بودند. اکثرا برای خرید راهی وان بودند. ساعت 12 رسیدیم وان و پروازمون ساعت 19 بود. زمان زیادی داشتیم بنابراین داخل شهر از ون بیاده شده و ساکها رو امانت به یک هتل سپرده و گشتی داخل شهر زدیم. 7 سال پیش وان رفته بودم و می دیدم تو این 7 سال شهر چقدر بزرگ شده بود. مغازه ها روشون حتی به فارسی تخفیف نوشته شده بود. داخل هتل حتی دستگاه کارتخوان فارسی داشتند. داخل مغازه ها و خیابانها مکالمات فارسی به گوش می رسید. اصلا انتظارش رو نداشتم. یه دوری تو خیابون زدیم و چشممون به سینما افتاد. دو تا بلیط سینما سه بعدی خریدیم.  و تا شروع فیلم دو تا قهوه لاته نوش جان کردیم. 

با دو تا پاپ کورن رفتیم به تماشای فیلم 5  pirates of the caribbean

بعد از اتمام فیلم سریع رفتیم هتل و ساکها رو گرفته با تاکسی به سمت فرودگاه وان رفتیم. بعد از check in و وزن کردن ساکها ...بله !!!! 16 کیلو اضافه بار داشتیم که 120 لیر جریمه شدیم. ساکهایی که پر از برنج ایرانی، انواع میوه خشک و آجیل و پسته ایرانی، 10 کیلو سبزی  که مادرم برای آش خشک کرده بود.  10 کیلو سبزی که خاله همکلاسی برای قرمه سبزی تفت داده بود. زرشک، لیمو عمانی، خرما و زعفران . حلوای گردویی ارومیه. گز و سوهان و چای. خلاصه مادرهامون و اقوام، ساکهایی که پر از سوغاتی بود رو با مواد غذایی ایرانی پر کرده بودند. علاوه بر اقوام، همسایه ها هم لطف داشتند. یکیش، لواشک به اندازه فرش آورده بود که خودش با محصولات باغ خودشون درست کرده بود. همسایه روبرویی هم یه کیسه پر از گردو که باز محصول باغشون بود آورد. 

خلاصه سوار بر هواپیما به سمت آنکارا حرکت کردیم. نزدیک آنکارا که هوا هم تاریک شده بود، منظره بسیار بسیار زیبایی دیده می شد. 

در نهایت فرودگاه آنکارا رسیده و  ساعت 22 به وقت ترکیه به خونه کوچیکمون برگشتیم.

خدایا شکرت...


موضوعات مرتبط: خاطراتِ من
برچسب‌ها: وان , ارومیه , وطن سرنوشت من...
ما را در سایت سرنوشت من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esarneveshtehman4 بازدید : 216 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:52