هفته 27 تا 30 بارداری - عمل لیزیک چشم همسرم

ساخت وبلاگ

30 مارچ 2018( 10 فروردین 1397)جمعه (27 هفته و 5 روز)

امروز صبح کلاس کامپیوتر داشتم( به عنوان دستیار استاد تو کلاس حاضر می شم.)  همسری هم کلاس داشت. با هم رفتیم دانشگاه. رفتم کلاس و دانشجوها اومده بودند. هر قدر منتظر شدیم استاد نیومد. رفتم از منشی دانشکده پرسیدم خبری نداشت. برگشتم سر کلاس و گفتم که استاد نیومده و خودم کلاس رو برگزار کرده و حضور غیاب کردم.

 

31 مارچ 2018(11 فروردین 1397) شنبه ( 27 هفته و 6 روز) 

یکی از دوستان ایرانیمون نذری حلوا آوردن. زعفرانی بود کم خوردم  اما واقعا چسبید. خیلی خوشمزه بود. خدا قبول کنه. 

 

1 آوریل 2018 ( 12 فروردین 1397) یکشنبه ( 28 هفته)

امروز بعد شش ماه برای اولین بار چایی خوردم. البته کمرنگ. خیلی خیلی چسبید. برای نهار دلمه بادمجان و فلفل...  درست کردم. با پیاز داغ و نعناع. نهار خیلی چسبید. بعدش با همسر اطراف خونه پیاده‌روی کردیم. همکلاسی رفت یه سری به آفیس بزنه و منم برگشتم خونه.  جلو در ساختمون دیدم کلید در ورودی ساختمان مونده خونه.  در خونه واحد بالاییمون رو زدم. خودم آماده کردم اگه پرسید کیه بگم که کلید رو خونه جا گذاشتم. اما همسایه اصلا نپرسید کی هستید ؟ به محض اینکه در رو زدم بدون اینکه بگه کیه در رو باز کرد. منم وارد ساختمان شدم. در واحدمون باز مونده بود، خلاصه رسیدم خونه.

 

2 آوریل 2018 ( 13 فروردین 1397) دوشنبه ( 28 هفته و 1 روز)

دیشب معده درد داشتم و بد خوابیدم. صبح ساعت 5 بیدار شدم تهوع شدید داشتم. دارو ضد تهوع رو خوردم اما به دقیقه نرسید که رفتم دستشویی و صفرا بالا آوردم. بعدش یه بيسکوئيت خوردم و دوباره خوابیدم. نهار ماکارونی درست کردم و خیلی هم خوشمزه شده بود. خوردیم و بعد یکم پیاده روی کردم. برگشتم خونه یهو باز تهوع گرفتم و باز صفرا بالا آوردم. امروز کلا تعریفی نداشتم. گزارش کارهای دانشجوها رو هنوز نتونستم بخونم. شب باز بالا آوردم  و بعد به سختی خوابیدم. 

 

5 آوریل 2018(16 فروردین 1397) پنجشنبه ( 28 هفته و 4 روز)

امروز صبح و عصر دانشگاه بودم. کارا خوب جلو می ره شکر خدا. یک ماهی هست هر روز 45 دقیقا تا 1 ساعت اطراف خونه پیاده روی می کنم. هوای بهاری خیلی قشنگه.

 

9 آوریل 2018 (20 فروردین 1397) دوشنبه ( 29 هفته و 1 روز ) 

دو روز پیش با همکلاسی رفتیم خرید و کلی خوش گذشت. برگشتیم خونه و درست تو ایستگاه نزدیک خونه سرویس بدجوری ترمز کرد. هیچ ماشینی هم اطراف نبود. فکر کنم فکر راننده جای دیگه بود که یهو اونجور کرد.  نزدیک ایستگاه به جای اینکه سرعتش رو کم کنه زیاد کرد و بعد یهو ترمز کرد. خلاصه تمام شرایط دست در دست هم داد و همسری کنترلش رو از دست داد و افتاد و متاسفانه عینکش شکست. 

مدتها بود که همسری می خواست چشماش رو عمل لیزر بکنه و از عینک راحت بشه هی به تاخیر می نداختیم. خلاصه امروز از دکتر وقت گرفتیم و رفتیم معاینه انجام شد.  بعدش هم رفتیم künefe نوش جان کردیم. 

جای جدیدی برای خوردن künefe رفتیم. آدرسش رو دکترم داده بود. اتفاقا نزدیک بیمارستانی ( مطب دکترم داخل بیمارستان هست.) هست که برای معاینه می رم. 6 طعم مختلف داشت. طعمش عالی بود. البته در حالت کلی من بیشتر از همه طعم پنیری رو دوست دارم.

 

 

 ایشالا خدا بخواد فردا بعد ظهر می ریم که چشمای همسری رو از دست عینک راحت کنیم.  شب باز حالم بد شد و بالا آوردم.

 

 10 آوریل 2018 (21 فروردین 1397) سه شنبه ( 29 هفته و 2روز ) 

صبح با همسرم رفتیم دانشگاه و یه سری کارامون رو انجام دادیم. بعد برگشتیم خونه و آماده شدیم و رفتیم دکتر. ساعت 16 عمل لیزیک چشم همسرم انجام شد. با عینک دودی از اتاق عمل خارج شد. گفت خوبم و درد ندارم. هیچی نفهمیدم.

بعدش دارو ها و قطره ها تهیه کردم. یکم که گذشت ریزش شدید آب از چشماش شروع شد. درد هم شروع شد. وقتی رسیدیم خونه درد خیلی شدیدی داشت. کل شب بیدار بودیم. همکلاسی از درد چشم و من از درد معده.

 

اینجا بیمارستانی هست که عمل لیزیک چشم همسرم انجام شد.

 

12 آوریل 2018(23 فروردین 1397)پنجشنبه(29هفته و 4 روز)

همسرم امروز کلاس داشت. با یکی از دوستان صحبت کرد به جاش کلاس رو برگزار کنه. فقط باید سوال هم طرح می کرد. صبح با هم رفتیم دانشگاه. رفتم اتاقش سوال کوئیز رو طرح کردم و پرینتش رو دادیم دوستش که کلاس رو برگزار کنه. استاد راهنما مون رو هم دیدیم و صحبتی کوتاه داشتیم. بعد برگشتیم خونه.

 

13 آوریل 2018(24فروردین 1397)جمعه (29 هفته و 5 روز)

امروز صبح زود کلاس کامپیوتر داشتم. رفتم و با استادم کلاس رو برگزار کردیم. نمره های گزارش کارهاشون رو هم وارد سیستم کردم. بعدش اومدم خونه. همکلاسی خونه در حال استراحت بود. قطره های چشمش رو ریختم. ساعت 14 وقت دکترم بودم. از اول بارداری، اولین بار بود تنهایی می رفتم دکتر واسه معاینه. همسری موند خونه و رفتم دکتر. سونوگرافی و معاینه انجام شد. شکر خدا همه چی خوب بود. وزن پسرمون 1 کیلو و 400  گرم شده بود. از اول باردای تا الان سه کیلو اضافه کردم . دکترم حال همسرم رو پرسید. اولین بار بود که همراهم نبود و دکتر هم با تعجب پرسید امروز همسرتون نیست. گفتم که عمل چشم داشته در حال استراحت هست.

بعدش رفتم فروشگاه و یه ست لباس نوزادی خریدم واسه اولین بار تو بیمارستان، پسرمون بپوشه. بعد سریع اومدم خونه. شب حالم بد شد و بالا آوردم. 

 

14 آوریل 2018(25 فروردین 1397) شنبه ( 29 هفته و 6 روز)

امروز صبح وقت دکتر چشم همکلاسی بود. با هم رفتیم. لنز ها رو برداشت و گفت شکر خدا همه چی خوبه. بعد رفتیم عینک آفتابی واسه همسری خریدیم. دارو هم خریداری شد. یه سری به فروشگاه زده و خرید جزئی کرده و برگشتیم خونه. شب حالم خراب شد. بالا آوردم. 

 

 

خدایاشکرت ...

سرنوشت من...
ما را در سایت سرنوشت من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esarneveshtehman4 بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 12:08